۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

کتاب


چهار یا پنج سالم بود که رفتم مکتب‌خانه یک اتاق بزرگ در یک حیاط نیمه مخروبه و 15 تائی بچه ریز و درشت دختر و پسر. عمه‌جزء اولین کتابی که باید میخواندم. خود این کتاب داستانی داشت دو برادر و یک خواهر بزرگترم با آن به مکتب‌خانه رفته و آنرا خوانده بودند و حالا تعمیر شده و با سریش ورقهای آنرا بهم چسبانده بودند و شده بود اولین کتاب درسی من.

کمتر از دوماه عمه‌جزء را تمام کردم و خیلی مغرور که کسی شده‌ام درعوض عمه جزء ورق ورق شده بود و پاره و بسیار سرزنش شدم که نتوانستم مانند قبلی‌ها آنرا به بعدی تحویل دهم.

باسواد شده بودم و میتوانستم بخوانم و همین مقدمه‌ای بود که حدود ده سالگی کتابخانه‌ای درحد خودم داشته باشم و این کفایت نمیکرد با کتابخانه آستان قدس رضوی و کتابخانه مسجد گوهرشاد آشنا شدم ولی کتابخانه رفتن با ساعات مدرسه جور نمیشد دوازده سالم بود که با پیرمرد کتابفروشی در خیابان شاهرضا مشهد آشنا شدم 50 ریال ودیعه و شبی 5ریال اجاره هرکتاب، یک کتاب 300 صفخه‌ای را در دوشب میخواندم عاشق کتابهای تاریخی و سرگذشت بزرگان بودم و از خاطره‌های آن دوران که هرگز فراموش نکردم شب تولد امام رضا بود و شهر چراغانی برای اجاره کتاب به دکان پیرمرد رفتم دوچرخه‌ام را گذاشتم جلو مغازه و رفتم برای انتخاب کتاب و در این فاصله دزد دوچرخه‌ام را برد تنها ثروتی که داشتم،  پای پیاده بادلی پراز اندوه بخانه بازگشتم و هرگز تلخی آن شب را فراموش نکردم.

هیچگاه علاقه‌ام به کتاب کم نشد و بسیار از آن آموختم چه بصورت کتابهای درسی و یا کتب کتابخانه‌ای هرکتابی و درباره هر موضوعی نظر مرا جلب میکند ادبیات، شعر ، تاریخ، رمان، و…

امروز یک کتابخانه شخصی با حدود 1200 جلد کتاب دارم و خیلی دوستش دارم، پسرم نیز لیسانس کتابداری دارد و برای موفقیت به همه کسانی که درجستجوی پیشرفت هستند مطالعه بیشتر و بیشتر را درکنار تلاش و کوشش  توصیه میکنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر