۱۳۹۴ فروردین ۲۸, جمعه

مال یتیم

مالپدر بزرگم خانه ای در بروجرد داشته ، که میراث پدر، عموها و عمه ام بود. گفته میشد پدرم قبل از ترک بروجرد سهم الارث خویش را به برادرش فروخته است . وقتی عمویم خانه را میفروشد از باب احتیاط ( فرهنگ آخوندی) سهم الارث صغیرها ( من وخواهرم) را مجدد محاسبه میکند و وجه را که در آن زمان قابل توجه هم بوده میفرستد برای مادرم که قیم مابود.

در گام اول سبب خشم برادران و خواهر ناتنی ام شده بودکه اگرحق است به همه ما می رسد و به همین دلیل هیچگاه رابطه برادر کوچیکه با عمویم که در بروجرد ساکن بود خوب نشد.

مادرم با توجه به اعتمادی که به برادر کوچکش ( حاج میرزا) داشت، تمام پول را به وی پرداخت می کند، با تصور آنکه برادرش با این پول کار می کند و عایدی برای ما باشد و پول هم حفظ شود.

دائی ام مردی به ظاهر با خدا بود. بسیار خشن و خشک مغز، مسجد، نماز اول وقت، نمازهای مستحبی، دعای کمیل و ندبه اش هرگز  ترک نمی شد سالی چندین ماه کربلا بود. زبان عربی را خیلی خوب می دانست و کالاهای خاص زوار کربلا ومشهد را می برد و می آورد. همیشه از خاطرات نحوه کلک هایی که در گمرک عراق و ایران زده بود صحبت میکرد و  آشکارا  لذت می برد. سفر هند ومصر رفته بود و چندین بار سفر حج.

روز عید قربان قربانی اش ترک نمی شد و همه ساله در مراسمی دیگ های شله (آش مخصوص نذری در مشهد) در خانه اش به پا می شد و اطعام می نمود. شخصیتی کاملا دوگانه داشت،  در منزل با همسر و فامیل پائین دست بسیار بد اخلاق، خشن و سخت رفتار می کرد و خود را آقای همه می دانست ولی در مقابل آخوندها و پولداران کاملا خوش اخلاق و بذله گو بود. واسطه ازدواج مادر و پدرم نیزاو بوده،  بعلت روابط دوستانه ای که با پدرم داشته به رغم مخالفت شدید  مادرم که این مرد پیر است، زن مرده و سه تا بچه دارد و اصلا من دوست ندارم زن آخوند شوم به اجبار دائی  انجام میشود. ومقصر تمام بدبختیهای مادرم  رنج بیوگی، یتیم داری، کار برای گذران زندگی و … حاج میرزا بوده است.

خانواده و نزدیکان همه سعی بر دور بودن از وی داشتند. بعنوان نمونه اگر در مراسم عروسی ای از فامیل از قسمت زنانه صدای دایره  بلند میشد بدون معطلی به درب زنانه می رفت و بدون هیچ ملاحظه ای نسبت به میهمانان ویا صاحب خانه با داد وفریاد دایره را می خواست وآن را با سر زانو از هم می درید وخشنود از این که حکم آخوندها را اجرا نموده است.

با پدیده اعتکاف در مسجد با عملکرد وی آشنا شدم چند شبانه روز می رفتند مسجد گوهرشاد وهمانجا می خوردند ومی خوابیدند و دعا می خواندند و …  من ویکی از پسر دائی هایم برایشان هر وعده غذا می بردیم و من با افکار بچه گی میگفتم اینان بجای این همه ذکر گفتن اگر به گرفتاری خانواده مستمندی برسند و یا گره از مشکل دردمندی باز کنند آیا نزد خداوند بیشتر ارزش نخواهد داشت.

بعدها شنیدم با کمک پول ما که از بروجرد رسیده بود زیر بازارچه حاج آقاجان که مسیر روزانه مان بود به طرف حرم مسافرخانه ای خریده بود بعد ها که بزرگتر شدم آن مسافرخانه را دیدم.

همه ساله مادرم قبل از زمستان  خاکه ذغال، بنشن وحبوبات، پیاز وسیب زمینی برای زمستان به رسم آن زمان که  انبار می کردند، به وی سفارش می داد و وی می فرستاد. وهمین طور اگر هزینه قابل توجهی مثلا بنائی داشتیم مادرم از برادرش پول می گرفت. در یکی از این مراجعات دائی ام می گوید پولتان تمام شده و مادرم در پاسخ اظهار می کند، من پول یتیمان را دادم شما با آن کار کنید وتا امروز فکر می کردم این مخارج از در آمد آن پول است جواب می دهد ما چنین قراری نداشتیم. تا چندین روز مادرم گریه می کرد وبه من که تازه کمی مطالب را درک می کردم، شرح  ماوقع را گفت و می گفت من از شما ( من وخواهرم) شرمنده ام . ولی از آن جا که برادرش را خیلی دوست داشت دیگر هیچ نگفت!

نام دائی ام میرزا بود که شده بود حاج میزا در میان سالگی سکته کرد و هفت سال به حالت فلج زندگی کرد و درد کشید ویکی از غم انگیز ترین مرگها را داشت . من تهران بودم تعریف کردند چندین روز به حالت احتضار بوده و جان می داده است. در نهایت فامیل مشورت می کنند و نتیجه می گیرند تمام آنها که از وی ناراحتی دارند بیاورید و حلالیت بگیرید. اول از همه همسر بسیار محترمش که بارها خودم شنیده بودم که می گفت کی باشد که بمیرد وهمه از دستش راحت شوند، حلالیت داده بود و بعد از خواهران و دختر خاله ها و … حلالیت گرفته بودند

از مادرم که پرسیدم چرا حلالش کردی گفت برادرم بود و در آن موقع مگر می شد کاری دیگری کرد. من که هیچ وقت از ظلم اخلاقی ومالی که در حق من انجام داد نگذشتم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر