۱۳۹۴ فروردین ۷, جمعه

دست نوازش



سر کوچه خانه مان مسجد کوچکی بود که پدرم درزمان حیات درآنجا پیش نماز بود همه اهل محل یگدیگر را میشناتختند،  بچه ها همه همبازی وهمیشه در کوچه و بازیهای کودکانه آن روزها.
نیمه شعبان بود و تولد امام زمان، مسجد وکوچه را چراغانی کرده بودند و بوی مشک واسپند کوچه رابرداشته بود حال وهوای خوبی بود مسجد را بعلت آنکه گفته میشد مسجد پدرم بوده وجمع شدن اهالی دوست داشتم واغلب میرفتم هر چند که پدرم نبود .
همه در مسجد نشسته بودیم و آخوندی سر منبر موعظه میکرد خوب بخاطر دارم در منقبت رسیدگی به حال یتیمان داد سخن میداد
یک جمله اش این بود که هر دست نوازشی که بر سر کودکی یتیم کشیده میشود به تعداد موهایی که از زیر دست خارج میشوند خداوند متعال یک قصر در بهشت با فرشته به اوخواهد بخشید  در این فکر بودم که این همه قصر وفرشته دادن به یک نفر بچه درد میخورد و چگونه میتوان استفاده نمود! که مردکی که کنار من نشسته بود دست کثیفش را به طمع قصر و فرشته بهشتی روی سر من کشید .چنان منقلبم کرد که حال رادرک نمی کردم بلند شده و از مسجد خارج شدم و دیگر تا امروز مگر بوقت فاتحه فامیل وآشنایان به  مسجد نرفتم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر